دخترانی با بینیهای به شدت کوتاه شده، گونه های به شدت باد کرده، رژ لبهایی که تا یک سانت بالاتر و پایینتر از لب را هم پوشانده، موهای بلوند شده، ابروهای بریده نقاشی شده تا آسمان رفته، پوستهای برشته، لنزهای رنگی خط دار در چشم، لباسهای دکولته، عکسهایی از استخر رفتنشان، پارتی رفتنشان، ترکیه و دوبی رفتنشان. بدنهایی که در پیچ و تابی عجیب، س ک س را به طرز ارزانی فریاد میزند و پیجهایی که به روی عموم باز است.
این دختران نیاوران و جردن نشین، حتی رشت و اصفهان و اهواز نشین. این دختران دانشگاه رفته. این دختران که از قشر فقیر جامعه نیستند ولی هر چه در عکسهایشان نگاه میکنم چیزی بیش از فقر نمیبینم، فقری از آن مایه که وقتی به یکی از روستاهای ایران رفتم دیدم: مردم محتاج به نان شب که همگی ماهواره داشتند.
دلم میگیرد از این همه فقر و دخترانی که انگار از روی هم کپی و تکثیر شده اند. دلم میگیرد از سرزمینی که انگار دختران و پسرانش دیگر زیبایی را نمیفهمند. دلم میگیرد از دخترانی که به طرز ارزانی به کاریکاتوری از ستارگان ناجور غربی که نه، بلکه فضایی بدل شده اند. دلم میگیرد از مُدی که از ناکجا آباد ذهن ایرانی درآمده که من در هیچ کجای دنیا ابروهایی به این شدت پهن و به این شدت مورب ندیده ام. دلم میگیرد از تو، از خودم، از ما که اینگونه غیرطبیعی هستیم در جهان. انگار ما در این سالها زیادی جلو افتادیم. در این سالها چه بر سر خودمان آوردیم چه بر سرمان آوردند که حاصلش این شد.